بر خلاف بعضیها که مدعی همهفهمی سیاسی و خودحقپنداری مطلق هستند و خود را نماینده خودخوانده افکار مردم میدانند، روالم آن نبوده و نیست که بخواهم نظرم را به زور به حلق کسی بریزم؛ گرچه همواره صریح و گویا و مستقل، و تا آنجا که توانستهام مستدل و منصفانه، نظراتم را بیان کردهام. اما احساس کردم که از این روال منطقی، سوء برداشت شده است.
در این باره یادداشتی خواهم نوشت و آن را کشدار نخواهم کرد؛ یعنی به پاسخهای بعدی، هر چه باشد، نقدی نخواهم زد؛ البته همچنان که تاکنون بوده، به احترام کسانی که وقتشان را صرف مطالعه یادداشتهای این وبلاگ میکنند، به همه نظراتی که ذیل این یادداشت در همین وبلاگ بیاید، توجه خواهم کرد و اگر توضیحی لازم باشد، خواهم نوشت.
شفافتر این که یادداشتهای بنده درباره عملکرد رئیس جمهور از ابتدای شروع وبلاگ تاکنون باعث توهم بعضیها شده است؛ مفید دانستم که اگر بعضی قصد بیداری دارند، بیدارشان کنم؛ البته انسانی که خود را به خواب زده، هیچ وقت نمیتوان بیدار کرد!
قبلاً با صراحت در یادداشتهای مکرری در وبلاگم، اعلان و اعلام کرده بودم که در دور اول انتخابات ریاست جمهوری به آقای قالیباف رأی دادم؛ و در دور دوم هم به خاطر موافق نبودن با دیدگاههای فرهنگی و اقتصادی آقای هاشمی، به آقای احمدینژاد رأی دادم؛ چون گزینه دیگری در میان نبود. در انتخابات ریاست حمهوری سال 1388 هم به آقای رضایی رأی دادم.
با این توضیح که گفتمان آقای احمدینژاد را میتوانستم بپذیرم؛ اما سبک مدیریتیاش را نه! و در مقابل، گفتمان دو بازوی فعال فتنه را هرگز قبول نداشتم و و آن را در تضاد با اولاً ارزشهای دینی و ثانیاً اصول انقلابی میدانستم و نوبت به مطالعه سبک رفتار سیاسیشان نمیرسید. در مجموع به این نتیجه رسیدم که با گفتمان و سبک رفتار آقای رضایی بیشتر میتوانم کنار بیایم.
در دو انتخابات گذشته هم در هیچ محفل عمومی (با تأکید بر کلمه هیچ) به طرفداری از کسی صحبت نکردم و فقط در جمع دوستانم، درباره انتخابات بحث میکردم؛ این نکته اول.
نکته دوم این که طبیعی است در جایی که دو راه وجود دارد، باید سالمترین را انتخاب کرد؛ و اگر هر دو آسیب و خطراتی داشتند، باید کمآسیبترین را انتخاب کرد. این همان است که از آن به نام " دفع أفسد به فاسد" تعبیر میکنند. تردیدی نداشتم و ندارم که أفسد انتخابات گذشته، همان کسی بود که رئیس جمهور نشده، کشور را به آتش کشید؛ اگر رئیس جمهور شده بود، چه مصیبتی به پا میشد؟!
و کسانی بصیرت نداشتند که این نکته ساده را نفهمیدند. و کمبصیرتتر، کسانیاند که همچنان بر عقیده خود استوارند. خدا چشم بینا و گوش شنوا به همگان عنایت کند! و البته چشمان تیزبین فردی چون حضرت آقا بود، که قبل از برخاستن غبار فتنه، زنگهای خطر را به صدا در آورد و اگر چنین نگاه نافذ و دوربینی نبود، معلوم نبود الان کشور در چه وضعیتی بود؟!
نکته سوم، این که پیشنهاد میکنم برخی مدعیان بهتر است از حافظه سیاسی خود مدد گیرند و اگر سنشان قد نمیدهد، حوادث هشت سال دوره اصلاحات و نیز مجلش ششم را بازخوانی کنند؛ اگر افتضاحش بیشتر از روزهای جاری نباشد (که به نظرم چنین بود)، قطعاً افتضاح کمتری نداشت!
و البته گاهی انصاف را در برخی از حامیان امروزی رئیس جمهور میبینم؛ افرادی مثل آقای زاکانی و نبویان و سید مهدی هاشمی از جناح اصولگرایان، که عذرخواهی کردند و خواستار عذرخواهی رسمی رئیس جمهور شدند.
اما در دوره اصلاحات، همه بلغورها، مصرف شد و صدای اعتراضی در نیامد؛ اگر هم اعتراضی شد، به این بود که افراط آقای خاتمی کم است و باید افراطش بیشتر شود و الا او را از قطار اصلاحات پیاده خواهیم کرد! مقایسه این دو عملکرد، برای آنها که دنبال حقاند، خیلی مفید و نتیجهبخش است.
این یادداشت را کسی نوشته که اوج دیکتاتوری اندیشه را در دولتی که مدعی آزاداندیشی بود، به عیان دیده و تجربه است؛ و نیز هجمه فراوان با پشتوانه دولتی به ارزشهای دینی را نتوانسته است، تحمل کند؛ و البته کسی این یادداشت را نوشته که همچون غالب مردم ایران، مدعی است بیش از آن که دغدغهاش نان و آزادی غربی باشد، دین و ارزشهای انقلابی است.
هر کسی در حزبی است باشد؛ اما خودحقپنداری، قطعاً نه نشانه روحیه استبداد، بلکه گام آغازین دیکتاتوری در اندیشه و عمل است. در ضیق وقت و به اختصار، تنها اشارتی بود و قطعاً کفایت کند!